معرفی وبلاگ
سلام دوستان به وبلاگ من خوش آمدید . امیدوارم از مطالبی که در این وبلاگ مشاهده می کنید رضایت داشته باشید.
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 44660
تعداد نوشته ها : 15
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت 
درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت 

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد 
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت 

دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت 
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت 

مرغ دریا خبر از یک شب طوفانی داشت 
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت 

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی 
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت 

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید 
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت 

دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول 
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت 

همنوای دل من بود به هنگام قفس 
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت 


هوشنگ ابتهاج


دسته ها : شعر - ادبیات
جمعه 13 5 1396 19:7

نیایش آن حضرت هنگام بیماری

خدایا، ستایش برای توست به خاطر آن تن درستی که همچنان از آن برخوردارم، و ستایش برای توست بر این بیماری که در تنم پدید آوردی.
 ای معبود من، نمی‌دانم کدام یک از این دو حالت به شکر گزاری سزاوارتر است و ستایش در کدام یک از این دو هنگامه شایسته‌تر.
 آیا هنگام تن درستی که روزهای پاکیزه‌ی خود را بر من گوارا ساخته بودی و مرا در طلب خشنودی و بخشش خود به نشاط آورده بودی و به فرمانبرداری خود توفیق می‌دادی و نیرو می‌بخشیدی،
 یا هنگام بیماری که مرا به آن آزمودی و آن را همچون نعمتی به من ارزانی کردی تا بار سنگین گناه را بر پشت من سبک گردانی و مرا از آلودگی‌های نافرمانی پاکیزه سازی و هشدارم دهی که توبه کنم و به یادم آوری که قدر نعمت پیشین را بدانم و زنگار گناه را از دلم بزدایم؟
 و در این میان، چه بسیار کارهای پسندیده را که فرشتگان در کارنامه‌ی من بر قلم آوردند، بی‌آن که دلی در آن اندیشه کند و زبانی بدان سخن گوید و اندامی با آن به رنج افتد، بلکه هر چه بود، از فضل و بخشش و احسانِ تو بود در حقّ من.
 خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و آنچه را خود برای من می‌پسندی، در چشمِ دلم آراسته گردان، و آنچه را خود بر سرم می‌آوری، بر من آسان ساز. مرا از پلیدی گناهان پیشین پاکیزه کن، و از گزند آنچه کرده‌ام، دور فرما. شیرینی تن درستی را در من پدید آور و گوارایی سلامت را به من بچشان، و چنان کن که چون از این بیماری به در روم، خود را به آمرزشت رسانم و بهبود حالم با گذشت تو از گناهانم پیوند خورد، و چون از چنبر اندوه رهایی یابم، در گستره‌ی رحمتت پای نهم و تن درستی‌ام با گشایش و آسایش از سوی تو همراه شود.
 تنها تویی که بی‌مزد و منّت احسان می‌کنی، و بی‌شایستگی‌ِ ما، نعمت می‌دهی. بسیار بخشنده و احسان کننده‌ای، و دارای بزرگی و بزرگواری هستی. 


دسته ها : احادیث
سه شنبه 2 3 1396 19:18
در پاسخ به سوال "چی شد؟" 
حدود 99 درصد میگن "هیچی"
اون یک درصد هم میگن "چی چی شد؟"



دسته ها :
سه شنبه 26 2 1396 12:57
شعر طنز دانشجویان معماری

حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر قتل یک لبخند در آخر ترم 
همه را من دیدم در این دانشگاه 
اهل دانشگاهم 
جانمازم نقشه
قبله ام آتلیه
عشق از پنجره ها می گیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
بس نخوابیدم من
نقشه هایم را وقتی میکشم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خوابند
دربدر و حیرانم
من به یک نمره ناقابل ده خشنودم
من به  لیسانس قناعت دارم
من نمی خندم اگر دوست من می افتد
من نمی خندم اگر شهریه ها را دو برابر بکنند
و نمی گریم اگر دوست من بیست شود
و در این دانشگاه در سراشیب کسالت هستم
خوب می دانم استاد کی کوییز می گیرد
بهترین وقت کرکسیون کی است
برگه حذف کجاست
و اگر حذف نباشد همگی مشروطیم
و نپرسیم که در قیمه چرا گوشت نبود
کار ما نیست شناسایی مسئول غذا
کار ما نیست شناسایی بی نظمی ها 
کار ما شاید این است که در طول کلاس 
پی اصلاح خطا ها برویم
و در این دانشگاه 
به دنبال اساتید بدویم
نقلیه دانشکده از آن من است
سایت و رایانه آن مال من است
ما بدانیم اگر سلف نباشد همگی می میریم 



دسته ها : شعر - معماری - ادبیات
شنبه 23 2 1396 17:45

آن شنیدم که یکی مرد  دهاتی  هوس دیدن تهران سرش افتاد  و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف  آورد  زر  و سیمی و  رو کرد به تهران ، خوش و خندان و غرلخوان  ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد  و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشته به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی. در خیابان به بنایی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود  و مجلل نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد  یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد  دو چشمش به آسانسور ولی البته نبود آدم دل ساده که آن چیست؟  برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است؟ فقط کرد به سویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی .

ناگهان دید...

زنی پیر  جلو آمد و آورد بر آن دگمه‌ی پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یک باره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر و زبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست.  دهاتی  که همان طور به آن صحنه‌ی جالب نگران بود ، ز نو   دید  دگر باره  همان در به همان جای ز هم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا و پریچهره برون آمد از آن.  مردک بیچاره به یک باره گرفتار تعجب شد و  حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره‌اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی. پیش خود گفت: که ما در توی ده این همه افسانه‌ی جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسونکاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود  ؛ افسوس کزین پیش ،نبودم من درویش  ، از این کار  ،خبردار  ، که آرم زن فرتوت و سیه‌چرده‌ی خود نیز به همراه در این‌جا که شود باز جوان آن زن   بیچاره و من هم سر پیری  برم از دیدن او لذت و با او به ده خویش چو  برگردم و زین واقعه یا بند خبر اهل ده ما ، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش ؛ چو دانند که به شهر است اتاقی  که درونش چو رود پیرزنی زشت ،  برون آید از آن خانم زیبای جوانی.

                                                                                        

                                                                ابوالقاسم حالت

 

دسته ها : شعر - ادبیات
شنبه 9 2 1396 17:19
X